نصب اپلیکیشن

صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن
2 سال قبل
0

درس یازدهم

آن شب عزیز

  • نویسنده: سیّدمهدی شجاعی
  • اثر: سانتاماریا (مجموعه آثار)

 

من را هم گفتید که بروم، همه را گفتید؛ امّا نمی شد آقا! نمی توانستم، شما عصبانی شدید؛ گفتید که دستور می دهید، امّا باز هم من نتوانستم بروم؛ بقیّه توانستند، بقیّه رفتند، امّا من نتوانستم آقا! دست خودم نبود؛ پاهایم سست شده بود؛ قلبم می لرزید؛ عرق کرده بودم؛ قوّت اینکه قدم از قدم بردارم، نداشتم. نمی خواستم که خدای ناکرده حرف شما را زیر پا گذاشته باشم. گفتن ندارد، خودتان می دانید که من بیش از همه مُصِر بودم در شنیدن حرف‌های شما. صحبت امروز و دیروز نیست، همیشه این طور بوده است. از آن زمان که معلّمم بودید تا اکنون که باز معلّمم هستید. صحبت ترس نبود؛ دوست داشتن بود؛ عشقم به این بود که حرفتان را بشنوم، فرمانتان را ببرم … . الآن هم دوستتان دارم؛ بیشتر از همیشه.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

مُصِر

اصرار کننده، پافشاری کننده

قلمرو ادبی:

قدم از قدم برداشتن  ß  کنایه از راه رفتن

حرف کسی را زیر پا گذاشتن  ß  کنایه از نافرمانی

حرفتان را بشنوم  ß  کنایه از اینکه فرمانتان را ببرم

 

مدیر را کلافه کردم بعد از رفتن شما، از بس سراغ شما را از او گرفتم. می گفت نمرات ثلث سوم را که داده اید، رفته اید آقا! بی خبر و می گفت برای گرفتن حقوقتان هم حتّی سر نزده اید. احتمال می داد که جبهه رفته باشید ولی یقین نداشت، من هم یقین نداشتم تا وقتی با چشم های خودم ندیدم که بر بالای تلّ خاکی ایستاده اید – چفیه بر گردن و کُلت بر کمر – و برای بچّه ها صحبت می کنید، یقین نکردم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تل

تپه، پشته

چفیه

چپیه

کلافه

بی تاب و ناراحت به علت قرار گرفتن در وضع آزار دهنده

قلمرو ادبی:

سر زدن  ß  کنایه از سراغ کسی رفتن

 

آفتاب، چشمهایتان را می زد؛ برای همین، دستتان را بر چشم های درشتتان که در نور آفتاب جمع شده بود، حمایل کرده بودید، دست دیگرتان را هم به هنگام صحبت کردن تکان می دادید. با یک سال و نیم پیش فرق زیادی نکرده بودید. وقتی یقینم شد که خودتانید، نزدیک بود بی اختیار به سویتان خیز بردارم و فریاد بزنم: آقای موسوی! من موحّدی ام، شاگرد شما، ولی این کار را نکردم؛ بر خودم مسلّط شدم و پشت ردیف آخر گوشه ای کز کردم. شما هم مرا دیدید. معلوم است که دیدید؛ ولی اینکه همان دم شناخته باشیدم، مطمئن نیستم. یادم رفت برای چه کاری آمده بودم، آن قدر جذب دیدار شما شده بودم که فراموش کردم برای رساندن پیغام به گُردان شما آمده ام.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

آفتاب ... می زد

اذیتتان می کرد

دم

نفس

حمایل

محافظ، نگهدارنده

جذب شدن

کشیده شدن

خیز برداشتن

به قصد جهیدن خود را گرد کردن

کز کردن

خود را جمع کردن و در خود فرورفتن

حمایل کردن

محافظ قرار دادن چیزی برای چیز دیگر

گُردان

یگان نظامی که معمولا شامل سه گروهان است

قلمرو ادبی:

دم  ß  مجاز از لحظه

نکته:

رسته‌های نظامی از خرد به بزرگ:

جوخه (سرجوخه)

دسته (استوار، گروهبان)

گروهان (ستوان)

گردان (سرگرد)

هنگ (سرهنگ)

تیپ (سرتیپ)

لشکر (سرلشگر)

سپاه (سپهبد)

ارتش (ارتشبد)

 

مثل کلاس، گرم و پرشور حرف می زدید و مثل کلاس، طنز و شوخی از کلامتان نمی افتاد. از صحبت هایتان پیدا بود که حمله در کار است.

وقتی حرف هایتان تمام شد و تکبیر و صلوات بچّه ها فرو نشست، به سمت من آمدید. فکر اینکه مرا شناخته باشید، دلم را گرم کرد. از جا کنده شدم و به سمت شما دویدم. قبل از اینکه بگویم «آقای موسوی، من…». شما آغوش گشودید و لبخند زدید و گفتید: «به به! سلام علیکم احمد جان موحّدی!» تعجّب کردم از اینکه اسم و فامیلم را هنوز از یاد نبرده اید؛ همدیگر را سخت در آغوش فشردیم و بوسیدیم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

تکبیر

الله اکبر گفتن

فرو نشست  ß  فعل پیشوندی

قلمرو ادبی:

گرم و پرشور حرف زدن  ß  کنایه از گیرا و با جذبه و هیجان انگیز سخن گفتن

حرف گرم  ß  حس‌آمیزی

دلم را گرم کرد  ß  کنایه از اینکه امیدوارم کرد

از جا کنده شدن  ß  کنایه از جهیدن

آغوش گشودید  ß  کنایه از اینکه استقبال کردید

 

دست مرا گرفتید و از میان بچّه ها در آمدیم. از حال و روز سؤال کردید و من خبر قابل عرض نداشتم.

پرسیدم اگر اشتباه نکنم، بوی حمله می آید؟

گفتید: «از شامّه قوّی شما تشخیص بوی حمله غریب نیست.»

گفتم: «فکر می کنید امام حسین (ع) ما را دوست داشته باشد؟»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

درآمدن از

بیرون آمدن

عرض

گفتن

شامّه

قوّهٔ بویایی

غریب

عجیب و جای شگفتی

قلمرو ادبی:

بوی حمله  ß  حس‌آمیزی

بوی حمله می آید  ß  کنایه از اینکه حمله نزدیک است

 

گفتید: «چرا که نه، شما عاشق حسینید و حسین بیش از هر کس دوست داشتن را می فهمد و قدر می داند.»

گفتم: «پس در این حمله مرا هم با خود همراه می کنید؟ نه برای جنگیدن، برای با شما همراه بودن، برای جنگ یاد گرفتن.»

نمی پذیرفتید، بهانه می آوردید و طفره می رفتید؛ ولی اصرارهای من که بوی التماس می داد، عاقبت شما را متقاعد کرد.

مقدّمات کار بسیار زودتر از آنچه من و شما تصوّر می کردیم، انجام شد. بچّه ها بعد از شام پراکنده شدند، هر کدام به سویی رفتند. من هم می توانستم و می خواستم که چون دیگر بچّه ها در گوشه‌ای خودم را گم کنم و با خدای خود به درد دل بنشینم امّا همراهی با شما را دوست‌تر داشتم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

قدر

ارزش

اصرار

پافشاری

دوست تر داشتم

بیشتر دوست داشتم

متقاعد کردن

مجاب کردن، وادار به قبول امری کردن، قبولاندن

طفره رفتن

خودداری کردن از انجام کاری از روی قصد و با بهانه آوردن، به ویژه خودداری کردن از پاسخ صریح دادن به سؤالی یا کشاندن موضوع به موضوعات دیگر

قلمرو ادبی:

بوی التماس  ß  حس آمیزی

 

بی آنکه بدانید تعقیبتان کردم چون شما معلّمم بودید و از آموختن هیچ چیز به شاگردانتان دریغ نداشتید، تنها و تنها برای تعلیم گرفتن، شبح شما را در میان تاریکی تعقیب می کردم.

آن قدر مراقب پنهان کاری خودم بودم که نفهمیدم چقدر از سنگرها فاصله گرفته ایم. میانه دو تپّه ای که در کنار هم برآمده بود، جای دنجی بود برای خلوت کردن با خدا. همین گمان مرا به سوی آن دو تلّ خاک کشانید، پیدا بود که پیش از این، سنگر دیده بانی یا انفرادی دشمن بوده است. زمزمه لطیف و سبک و ملایم شما گمان مرا تأیید کرد. می بایست هر چه زودتر مخفیگاهی پیدا کنم که از هر دیدرسی در امان بمانم. جز گودالی که از کنجکاوی گلوله توپ در خاک فراهم آمده بود، کجا می توانست مخفیگاه من باشد، در زمانی که ماه داشت سربلند از پشت ابرهای تیره بیرون می آمد؟ ولی عمق گودال آن قدر نبود که بتواند جثّه آدمی را ایستاده یا نشسته در خود بگیرد. سجده بهترین حالتی بود که می توانست مرا با خاک هم‌سطح و یکسان کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تعقیب کردن

دنبال کردن

دریغ داشتن

مضایقه کردن

قدر

اندازه

مخفیگاه

پناهگاه

جثّۀ

پیکر

دیدرس

جایی که در محدوده دید انسان است

دیده بانی

نگهبانی دادن در یک جای بلند و ثابت

دنج

ویژگی جای خلوت و آرام و بدون رفت و آمد

شبح

آنچه به صورت سیاهی به نظر می آید، سایه موهوم از کسی یا چیزی

قلمرو ادبی:

زمزمهٔ لطیف و سبک و ملایم  ß  حس‌آمیزی

کنجکاوی گلولهٔ توپ در خاک  ß  کنایه از فرو رفتنِ گلولهٔ توپ در خاک، جانبخشی

ماه  ß  تشخیص (به قرینهٔ سربلندی و بیرون آمدن)

سجده بهترین حالتی بود که می توانست مرا با خاک هم‌سطح و یکسان کند: جملهٔ کنایی و ایهامی است؛ معنی ظاهری آن این است که من با سجده کردن با خاک هم سطح می شدم و دیده نمی شدم؛ امّا معنی کنایی و ایهامی آن، این است که من با سجده خود را چون خاک در برابر شکوه آفریدگار، پست و کوچک می کردم.

 

صدایی که می آمد، حزین ترین و عاشقانه ترین لحنی بود که در عمرم شنیده بودم. دعای کمیل می خواندید؛ از حفظ هم؛ پیدا بود که از حفظ می خوانید، آنجا که شما نشسته بودید، جای برافروختن روشنی نبود، مگر چقدر فاصله بود تا نیروهای دشمن؟! از لحنتان پیدا بود که راز و نیاز و مناجات دارد به انتها می رسد. اوّل سر را از گودال در آوردم و اطراف را پاییدم، خبری نبود یا اگر بود به چشم نمی آمد. آرام از گودال درآمدم، دوباره اطراف را برانداز کردم و راه بازگشت را پیش گرفتم، از همان مسیر که آمده بودم. می بایست پیش از شما به سنگرها می رسیدم.

قدری از راه را که رفتم، ماندم، جهت را نمی توانستم پیدا کنم. فکر کردم اگر پیش‌تر بروم به حتم گم می شوم. بر تلّ خاکی نشستم. خیلی طول نکشید که آمدید. به حال خودتان نبودید؛ حتّی اگر من صدایتان نمی کردم، متوجّه حضور من نمی شدید. نبودید، در این دنیا نبودید. اگر بودید از من می پرسیدید که آن وقت شب آنجا چه می کنم؟ و من هم پاسخی را که آماده کرده بودم تحویلتان می دادم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حزین

غم انگیز

برافروختن

روشن کردن

راز و نیاز

مناجات

درآمدن از

بیرون آمدن

پاییدن

مراقب بودن، زیر نظر داشتن

برانداز کردن یا وراندازکردن

برآورد کردن، سنجیدن

 

ولی نپرسیدید، با هم به سوی موضع، راه افتادیم. شما که یقیناً راه را بلد بودید. وقتی به موضع رسیدیم، بچّه‌ها که گوشه و کنار پراکنده بودند، دور شما جمع شدند و شما را در میان گرفتند.

چند نفری زمان حمله را از شما پرسیدند.

گفتید: «خیلی نباید مانده باشد.»

گفتند: «فرصت خوابیدن هست؟»

خسته بودند. شب قبل نخوابیده بودند. باران بی امان باریده بود و سنگرها را آب برداشته بود.

گفتید: «فرصت چُرتی شاید باشد؛ امّا سیرخواب نباید شد. خواب را مزه مزه کنید، بچشید ولی سیر نخوابید. ایستاده یا نشسته بخوابید؛ آن چنان که بی کمترین صدا برخیزید؛ نه امشب فقط که همیشه بر همه چی تان مسلّط باشید. نگذارید که هیچ تمایل و خواسته ای بر شما مسلّط شود. اگر چنین باشد، دشمن هم نمی تواند بر شما مسلّط شود. حالا بروید و منتظر خبر باشید.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بی امان

سلب کننده آرامش

مسلط

چیره

چرتی

خواب بسیار کوتاه و سبک

موضع

قرارگاه؛ در زبان عربی، اسم مکان است بر وزن مَفعَل (مَوْضَع) یعنی جای وضع و قرار

قلمرو ادبی:

سیرخواب  ß  کنایه از خواب کامل

خواب را مزمزه کنید  ß  حس‌آمیزی؛ کنایه از اینکه خواب عمیق نکنید

 

اطرافتان که خلوت شد، به سمت سنگرتان راه افتادید و من هم با فاصله ای نه چندان دور سعی کردم که پا جای پای شما بگذارم، مثل برق و باد خودم را به سنگر برسانم و تفنگم را بردارم. آنچه مشکل بود، یافتن شما بود در این معرکه و تاریکی.

توپخانه شروع کرده بود و صدای مهیب آن، صدای کودکانه امّا خشک کلاش را در خود هضم می کرد. مسلّم بود که در میان یا پشت نیروها شما را نمی شود پیدا کرد. به سمتی که بچه‌ها پیش می رفتند، بنا را بر دویدن گذاشتم. گم کرده داشتم. آمده بودم که جنگیدن یاد بگیرم و اگر شما را پیدا نمی کردم، ناکام می ماندم. از ردّ صدای شما می بایست پیدایتان می کردم. راه تنگ و باریک بود و پیشی گرفتن از بچّه‌ها سخت مشکل.

مَعبَر تمام شد و وارد محوطه پیش روی خاک ریزهای دشمن شدیم؛ امّا هنوز از شما نشانی نبود. تیربارها، دوشکاها، تک تیرها و رگبارها همه تلاششان این بود که بچّه ها را از نزدیک شدن به خاکریز باز دارند؛ امّا فاصله بچّه‌های بی حفاظ لحظه به لحظه با خاکریز کمتر می شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

معرکه

جای جنگ

مهیب

ترسناک

مسلم

روشن

ناکام

ناموفق

می ماندم

می شدم

پیشی گرفتن

سبقت گرفتن

معبر

گذرگاه، محل عبور

محوطه

پهنه، میدانگاه، صحن

تیربار

مسلسل سنگین

خاکریز

سنگر

دوشکا

اسلحه‌ای قوی که بزرگ تر و قوی تر از تیربار است

بی حفاظ

بدون حصار و نرده، آنچه اطراف آن را حصار نگرفته باشند

قلمرو ادبی:

پا جای پای کسی گذاشتن  ß  از کسی پیروی کردن

مثل برق و باد  ß  تشبیه

صدای خشک  ß  حس‌آمیزی

... هضم می کرد  ß  استعاره پنهان؛ صدای توپخانه، صدای کلاش را خفه کرده بود

 

وقتی بچّه هایی که می افتادند، خوابیده به سمت خاک ریز نشانه می رفتند و آخرین رمق هایشان را در آخرین فشنگ هایشان می ریختند و شلیک می کردند، جایز نبود که من همچنان بی حرکت بمانم و فقط دنبال شما بگردم. آن قسمت خاک‌ریز را که بیشتر آتش به پا می کرد، نشانه رفتم و یک خشاب فشنگم را درست در همان نقطه آتش، خالی کردم و با خاموش شدن آن آتش که تیربار به نظر می آمد، نیرو گرفتم و بچّه ها هم که انگار از دست آن ذلّه شده بودند، تکبیر گفتند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

رمق

توان

انگار

گویی

ذلّه

به تنگ آمدن، همان واژهٔ کوچک شدن، خوار و خفیف شدن ( که تبدیل به اصطلاح عامیانه شده است)

قلمرو ادبی:

آخرین رمق هایشان را ... می ریختند  ß  کنایه از اینکه با آخرین توانشان تیر درمی کردند

آتش  ß  مجاز از آتشبار

دست  ß  مجاز از کارها

 

بعد از فرو نشستن صدای تکبیر بود که صدای شما را شنیدم. از سمت چپ با شور و حالی عجیب بچّه ها را به اسم صدا می کردید و هر کدام را به کاری فرمان می دادید. یک لحظه که چشمتان به من افتاد، گفتید: «تو چرا واستادی؟ برو جلو دیگه. تو که ماشاءالله خوب بلدی آتیش خاموش کنی، برو جلو دیگه برو! دو تا تکبیر دیگه بگی کار تمومه.»

از طرفی ذوق کردم، بال در آوردم، عشق کردم از اینکه فهمیده اید که انهدام آن تیربار کار من بوده است و از طرفی دلم نمی خواست که حضور مرا بفهمید و مرا از خودتان دور کنید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ذوق کردن

بسیار خوشدل شدن

انهدام

نابودی

قلمرو ادبی:

بال درآوردم  ß  استعاره، کنایه از نهایت شادی

 

خودم را آهسته به پشت سرتان کشاندم تا بلکه از یادتان بروم و بتوانم همچنان با شما باشم.

یک لحظه فکر کردم که اگر قرار بود شما فقط کار یک نفر را انجام بدهید، سرنوشت حمله چه می شد؟ چه معلّم عجیبی!

درست در همان لحظه، شما «یامهدی» غریبانه ای گفتید و تفنگ از دستتان افتاد و من نفهمیدم چرا. ولی بی اختیار پیش دویدم تا تفنگ را بردارم و به دستتان بدهم؛ مثل گاهی که در کلاس، قلمی، کاغذی از دستتان می افتاد و ما بی اختیار، خم می شدیم تا آن را به شما بدهیم.

ایستاده بودید ولی تفنگ را نگرفتید. به دستتان نگاه کردم، دیدم که از مچتان خون می ریزد، تفنگ را با دست چپ از من گرفتید و همه را گفتید که بروند، من را هم گفتید و باز برگشتید به حال اولتان، انگار نه انگار که یک دست از دست داده اید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

غریبانه

درخور غریب، شگفت

انگار نه انگار

هنگامی گفته می شود که کسی نسبت به امری بی اعتناست

 

یک تیر هم به زانوی من خورد که مرا درهم پیچاند؛ اما همان یک لحظه پیش، از شما یاد گرفته بودم که با تیر بر زمین نیفتم، شما دوباره «یامهدی» گفتید؛ امّا این بار جگرخراش تر، نتوانستید ایستاده بمانید، به خود پیچیدید و تا من بگیرمتان، به زمین افتاده بودید، سرتان را توانستم در دست بگیرم؛ دیگران هم آمدند، تیر انگار خورده بود به جناق سینه تان، به زیر قلبتان.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

جگرخراش

دلخراش، ناگوار

جناق

جناغ، استخوان پهن و دراز در جلوی قفسه سینه

 

از اینکه بچّه ها دورتان جمع شدند، عصبانی شدید، با آخرین رمق هایتان داد زدید و به همه دستور دادید که بروند، وقتی که تعلّل کردند، موظّف شان کردید. گفتید که دستور می دهید؛ به یک نفر هم گفتید که به برادرْ محسن خبر بدهد که ادامه حمله را در دست بگیرد.

دوباره به من تشر زدید که بروم، سرتان را روی زمین بگذارم و بروم. من می خواستم دستورتان را اطاعت کنم امّا نتوانستم، باور کنید که نتوانستم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

رمق

توان

موظّف

مکلّف

تعلل

عذر و دلیل آوردن، اهمال کردن، به تعویق انداختن چیزی یا انجام کاری، درنگ، دست دست کردن

تَشَر

سخنی که همراه با خشم، خشونت و اعتراض است و معمولاً به قصد ترساندن و تهدید کردن کسی گفته می شود

قلمرو ادبی:

دست  ß  مجاز از اختیار

 

شما شهادتین گفتید و یک بار دیگر امام زمان را صدا زدید و خاموش شدید. آخرین کلامتان یا مهدی بود.

افتخارم این است که خودم با پای لنگ شما را به خط رساندم و بیهوش شدم و حالا دل خوشی ام به این است که هر روز صبح با این یک پا و دو عصا به اینجا بیایم. گرد قاب عکستان را پاک کنم. سنگتان را بشویم، گلدانتان را آب بدهم و خاطراتم را با شما مرور بکنم. هر روز چیزهای بیشتری از آن شب عزیز یادم می آید. به همین زنده‌ام آقا!

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

شهادَتَیْن

دؤ شهادت، دو عبارت «اشهد ان لا اله الّا اللّه» و «اشهد انّ محمداً رسول اللّه»، این دو عبارت را معمولاً هنگام جان باختن و درگذشت یا مسلمان شدن بر زبان می آورند

قلمرو ادبی:

خاموش شدید  ß  کنایه از درگذشتید


سایر مباحث این فصل